غزل انتظار
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
باز یک جمعه ی پر از اندوه،‏ در خیالم به اشتباه افتاد

دردهایی دوباره جا ماندند،‏ اشک هایی دوباره راه افتاد

نسل در نسل دست این تقویم،‏ از تو و دامن تو کوتاه است

باز شعبان دیگری رد شد،‏ رمضانی به اشک و آه افتاد

با سکوتت در این فریبستان،‏ کفر با هر بهانه عصیان کرد

ندبه و عهد و آل یاسین بود،‏ که به لب های بی پناه افتاد

عقده های قبیله ای هر روز،‏ پیرهن های پاره رو کردند

چشم های مرا به غارت بُرد،‏ اتفاقی که توی چاه افتاد

انتظار تو پابه پایم شد،‏ جاده های همیشه ی قم را

جمکران تا به جمکران انگار،‏ از سر من تب گناه افتاد

خواب دیدم که آمدی از راه،‏ در غروبی غریب و دردآلود

آمدی و میان چشمانت،‏ عکس تاریخ روسیاه افتاد

توی بغضت هزار و یک شمشیر،‏ فرق محراب را نشانه گرفت

آفتابی زِ تشت خون تابید،‏ دستی از شانه های ماه افتاد

گریه کردی و رود طغیان کرد،‏ گریه کردی و کوه در هم ریخت

گریه کردی و با نمِ اشکت،‏ سیصد و سیزده سپاه افتاد‏‏

بی تو این فکرهای پرآشوب،‏ در سرم تکّه تکّه برگشتند

اشک های قطارِ قم - اهواز،‏ روی دامان ایستگاه افتاد!





:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست