بی تو بودن کار من نیست تادلت نرفته برگرد....
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام

این پست میخوام فقط شعر بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد

آمدم تا ببینی چه از این دل مانده است

چه از این کشتی پهلو زده در گل مانده است

دوباره آمدم اما اینبار نه با اشکهای شبانه ام که با

زبانی  از جنس سادگی ، دلتنگی و انتظار با زبان ساده عشق آمدم

بعد از اینکه تمام غم نوشته های اشکهای شبانه ام

در چشم بر هم زدنی از بین رفت

توبه کردم که دیگر هرگز ننویسم

و مدتی هم بر سر عهدم ماندم اما چه کنم که عاشق نوشتن هستم

و البته توبه شکن و اینبار توبه کردم دگر توبه ی بیجا نکنم

جالا آمده ام تا دوباره شروع کنم

از نو ، از اول!

و آنقدر شکست خوردن را تجربه می کنم تا راه شکست دادن را بیاموزم

 

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

سکوتی کردم چند لحظه به چشمهایش خیره شدم ،

گفتم :

دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقم ، عاشق یک عاشق واقعی ، عاشق تو.... 

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری میکند ،

به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم....

به اندازه تمام لحظه های زندگی ام تا آخر عمرم  عاشقم !

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم ، دوستت دارم !

به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو در زیر باران قدم میزنم عاشق بارانم

به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره های باران دوستت دارم !

به عشق تو به  آسمان پر ستاره خیره میشوم ،

به اندازه تمام ستاره های آسمان دوستت دارم!

به عشق دیدنت بی قرارم ، حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات    

در دل ندارم،به اندازه تمام لحظه های بیقراری و دلتنگی دوستت دارم ...

من که عاشق چشمهایت هستم ، عاشق گرفتن دستهای مهربانت هستم ،

به عشق نگاه به آن چشمهای زیبایت دوستت دارم..

لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است ، آنگاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن  

نفسگیر است !

به شیرینی لحظه های عاشقی دوستت دارم !

من که تنها تو را دارم ، از تمام دار دنیا تنها تو را میخواهم ، تو تنها آرزویم هستی

به اندازه تمام آرزوهایم که تنها تویی ، به اندازه دنیا که میخواهم دنیا نباشد و تنها تو  

برای من باشی ، به اندازه همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو ای  

عشق من ، ای بهترینم به عشق همه این عشقها دوستت دارم !

پرسیدم به جواب این سوال رسیدی؟

اینبار او سکوت کرد و اینبار او با چشمهای خیسش به چشمهایم خیره شد!

اشکهایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه همچنان ادامه داشت

و باز گفتم : به اندازه وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست دوستت دارم!  

 

                            

 

من هنوز عاشقم

من هنوز وفادارم

من برای بغض صدای تو دلتنگم

و  برای چشم های تو میمیرم

 

دلا شبها نمی نالی به زاری

                     سر راحت به بالین می گذاری

تو صاحب درد بودی

                     ناله سر کن ناله سر کن

خبر از درد بی دردی نداری

                     خبر از درد بی دردی نداری

بنال ای دل که رنجت شادمانی ست

                      بمیر ای دل که مرگت زندگانی ست

نمی خواهم که از او درد خیزد

                      بسوزد ،  عشق ورزد ، اشک ریزد

مباد آن دم که چنگ  نغمه سازد

                       زدستی بر نینگیزد نوایی

مباد آن دم که او دل تارو پودم

                       نسوزد در هوای آشنایی

بنال ای دل که رنجت شادمانی ست

                       بمیر ای دل که مرگت زندگانی ستپ

كاهش جان من اين شعر من است .

آرزو مي كردم،

كه تو خواننده شعرم باشي .

- راستي شعر مرا مي خواني ؟ -

نه، دريغا، هرگز،

باورم نيست كه خواننده شعرم باشي .

- كاشكي شعر مرا مي خواندي

...*****

 

گاه مي انديشم،

خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي مي شنوي، روي تو را

كاشكي مي ديدم .

 

شانه بالا زدنت را،

- بي قيد -

و تكان دادن دستت كه،

- مهم نيست زياد -

و تكان دادن سر را كه،

- عجيب ! عاقبت مرد ؟

- افسوس !

- كاشكي مي ديدم !

 

من به خود مي گويم :

« چه كسي باور كرد

« جنگل جان مرا

« آتش عشق تو خاكستر كرد ؟

*****

سينه ام آينه اي ست،

با غباري از غم .

تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار .

 

 

 





:: بازدید از این مطلب : 354
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست