بوی بندگی محبوب جانانم به مشامم میخورد....
خداجونم شکرت.
براستی أینَ رَّجبیون؟؟
خدایاتنهاخواسته ام این است که دراین ماه زیبا فقط و
فقط برای یکبار هم که شده (فقط یکبار)طعم بندگی تورا
بچشم.....
یعنی میشه اون روز برسه.
زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار
می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین
معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم .پروانه ای
دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله
اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد . رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر
بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صیح
نینجا مید .در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را
زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در
ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم
تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و
درخود ما ندیم و یتیمانه گریستیم.
دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و
شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت
شناور در ماهتاب بیابند.
قسمتی ازمقالات سیدشهیدان اهل قلم...
شهیدسیدمرتضی آوینی
:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0