مقتدای شهدا...
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

من میخوام یه شعر نو بگم براتون عاشقا

شعری از عصر جلو بگم براتون عاشقا

یه روزی یه سرزمین که نام اون ایران ماست

اونجا که اسم قشنگش نقش بر دیوان ماست

شده بود محل تاخت و تاز هر چی یاقیه

ریخته بود آب امید مشک هر چی ساقیه

از میون این همه غارت و ظلم و شرک و زور

شیر مردی اومد از آسمونا از جنس نور

سیّدی که روح تازه داد به کالبد زمون

گفت باید بره هر چی ظلمه از خاک ایرون

گفت باید که بجنگیم ما تا آخرین نفس

جون بدیم به راه حق باید که بشکنیم قفس

عدّه ای جون دادن و از همه دنیا بریدن

دنیا رو فروختن و ندیده عقبا خریدن

عدّه ای عاشق مسلک و مرام او شدن

محرم شیفته شهد کلام او شدن

تا که بسم الله میگفت اشک همه جاری میشد

دلای خدا پرستا ز بدی آری میشد

نفس پاک حسینیش به دلا جلا میداد

نور معرفت میپاشید وعده خدا میداد

دست گلچین نگذاشت خمینی بین ما باشه

خدا دوست داشت که پیش حسین سر جدا باشه

رفت و با رفتن او پشت فلک شکسته شد

عالمی در غم هجرش به عزا نشسته شد

امّا ایزد نگذاشت خاطر ما خسته بشه

بعد رفتن خمینی راه عشق بسته بشه

وجود عاشقا رو خدا تسلّا بخشید

جمع دلشکسته رو سیّدی رعنا بخشید

سیّدی که از نگاش مهر و محبّت میباره

استواریش مثل کوهه که صلابت میاره

همه رو دعوت تقوی میکنه وقتی میاد

الهی خدا بده به رهبرم عمر زیاد

رهبری که راه اون راه شهید کربلاست

خود جا مونده ز بلا جویان دشت کربلاست

گفتم از دشت بلا حیفم اومد همین جوری

نگم از حاج همّت و آوینی و درد دوری

نکنه آی عاشقا از شهدا جدا بشیم

روز محشر شرمسار شه سر جدا بشیم

از علی تا به علی فاصله آینه ایست

این غلام مرتضی سیّد علی خامنه ایست

 



:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست