نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

تمام نامه هایم را به

 آدرسی که ندارم پست خواهم کرد ... 

 

میتوانم در اندوه دست و پا زنم

در تمام تالاب هایش!

اما کمترین تلنگر شادی پاهایم را سست میکند

و من مستانه میلغزم !

 

مرا


شوق دیدن ماه ،


به کمین شب می کشاند

 
ستاره ها ،


بهانه ای بیش نیستند !

 

 

 

مقابل دریا که می رسم
 
فقط برای چشمهایت دعا می کنم
 
اما تو هرگز مستجاب نمی شوی

ببار
 
ببار که باز باورت کنم
 
ببار در همین کوچه پس کوچه های بارانی
 
ببار در همین کوچه مهتاب
 
راستی قرارمان
 
"همان ساعت "نمی دانم
 
ساعت لجوجی که هیچ عقربه ای
 
روی شانه هایش به خواب نمی رود
 
یادت نرود
 
تو ، همیشه فرصت کوتاه منی برای شعر
 
تا می آیم زمزمه ات کنم
 
زود تمام می شوی
 
می دانم سالهاست
 
ساعت قرارمان
 
یک دقیقه به هیچ است
 
و من همیشه فقط یک دقیقه
 
دیر می رسم ...

 

 

باز دلم تنگ است

باز چشمانم باران می طلبد

آسمان دلم پر از ابرهای سیاه دلتنگی شده

باز من تنهایم

و در این سکوت حتی صدای ساز هم آرامم نمی کند

دل من باز کوچک شده

!برای آنکه نمیدانم کیست

ولی غیبتش مرا می آزارد

!من خودم را گم کرده ام...! کجا...؟

این را دیگر نمیدانم ...

 

 

دیگر کسی ساده نمی نویسد

ساده نمی گوید

حتی ساده نگاه هم نمی کند

و من همچنان چشم هایم

به دنبال کسی است

 که نگاهش ساده باشد

حرف هایش، خنده هایش

گریه هایش ساده باشند

ساده بپوشد

ساده راه برود

ساده ساکت بماند

ساده شلوغ کند

ساده باشد فقط همین ...

 

 

شنیده ام جایی هست جایی دور  که هر وقت از فراموشی خوابها دلت گرفت می توانی تمام ترانه های دختران گل فروش را  به یاد آوری

می توانی بی اشاره اسمی

بروی به باران  بگویی دوستت دارم

من چمدانم را برداشته ام

دارم می روم

تمام واژه را برای باد باقی گذاشته ام

تمام باران ها را به پیاله شکسته ای بخشیده ام

دارم می روم  نگاهم کن ...

 

 

زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی





:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست