درسی که باید میخوندیم و سانسور شد
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

http://rassmeasheghi.blogfa.com/

ثانیه ها شریان لحظه های عمر مرا می نوشند
و در تلافی عقربه ها این نفسهایند
که بی صدا
می خندند،
شب فرا می رسد و
پلکهایم تا آن سوی قلمرو خواب

را به آرامی تا پایان دلواپسی ها تا ابد می فشارد.
امشب باز هم بی تو سر خواهد شد
 دعاهایم،
باز بی اثر خواهد شد
شب من بی تو ولی هر لحظه ی شب

مملو ز بوسه هایت خواهد شد.

............................................................................
این روزها خانه ام بس نفس گیر است
پنجره ها را باز کن
بگذار نفسی تازه کنم
اینجا دلم دلگیر است
آسمان را مینگرم آبی تا بیکران
اما چون همیشه نگاهش باز برایم پر نگران
آسمان سخت مرا در بر بکش
تنگ مرا در آغوشت بکش
اینبار مرا با خود ببر
نگو نمیشود
لا اقل فروغ دیدگانم را بگیر
چشمانم بس زمین گیر است
.......................................................................
دلم برات تنگ شده
آنقدر تنگ که شریانهایم فریاد میزنند آرام باشم
بیشتر از همیشه تنگ همان یک جمله ات:
مگر من تو مرده
نه
تو نمیدانی من من مرده
چشمانم بی اجازه ام می بارند
دلم بی هوا هوایت میکند
لبانم بی حساب خیالت را میبوسند
حس میکنی..........؟؟؟؟؟؟؟
من پر از احساسم




:: بازدید از این مطلب : 387
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 6 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست