لاله1
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام دوستان.
 
دیدم همه ی بچه ها یک دستی تو وب دارن گفتم منم بی نصیب نباشم.
 
می خوام هر چند وقت یک بار خاطره ای از یک شهید براتون بذارم.
 
البته شاید خیلی استقبال نشه و به مزاج بعضیا تلخ بیاد ولی............
 
      نمازيان


خط مقدم جبهه بود.

گردان به میدون مین که رسید، مثل همیشه قرار شد تعدادی از رزمنده ها برن و معبر باز کنن. چندتاشون داوطلب شدن و رفتند. او هم رفت. چند قدم كه رفت، برگشت.

15سال بیشتر نداشت.یعنی ترسیده بود! .... خب! ترس هم داشت! ....  اما .... نه .... پوتین هاشو از پاهاش در آورد و داد به یکی از بچه ها و گفت:تازه از گردان گرفتم. حیفهبــیــت الــمــالــه...!!

و ... پابرهنه رفت...!

 





:: بازدید از این مطلب : 596
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 مرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست